گدایی! رو میشناسم... چندین سال است که در گوشه ای از خیابان مینشیند تا رهگذری از مقابلش رد شود و چیزی کف دستش بگذارد.اما او دستش را فقط مقابل یک رهگذر دراز میکرد.فقط نیازش را به او نشان میداد.رهگذر هر بار که به دستش مینگریست لبخندی میزد و پولی در آن میگذاشت.....
چند وقت پیش دیدم که دیگر رهگذر لبخند نمی زند وپول میدهد........حالا گدا دیگر دستش را پیش او هم دراز نمیکند.....و رهگذر گاهی یادش میرود به او پول هم !بدهد.فقط اوقاتی که انگار خواب بد دیده برای صدقه سکه ای جلوی او می اندازد و به راهش ادامه میدهد .......گدا به این فکر میکند که از سر راه رهگذر بلند شود......اما........
شاید گدا لبخند گدایی میکرده!!!!!!
بعضی وقتا واقعا نگاهشون رو نمی تونم تحمل کنم......مثل اونروز تو فروگاه.وقتی تو صف پیرمردو پیرزنهای آلمانی وایساده بودیم. اون خانوم چاقه که جلوی ما بود .فکر کنم ۵۶-۵۷ رو داشت!!!!با کاپشن صورتی و شلوار یک کم پررنگترو رژ و سایه صورتی.....همچین از پشت عینکش منو نگاه میکرد...فکر کردم ..اینا اگه یه مریخی میدیدن کمتر با تعجب نگاش میکردن!!!!!!!!!!!!!
وقتی میرفتیم.هنوز همه جا چهره زمستانی داشت...درختها بی برگ.زمین بی چمن.بی گل ....و هوا سرد ......
بعد از فقط دو هفته این همه تغییر شگفت انگیزه!!!!!!!!!
درختان همه سبز....پر از گل های رنگی و معطر....زمین سبز .وسط سبزیها گلهای قاصدک(محشره)و زرد و سفیدو......
طبیعت چه فعالانه تغییر میکنه وزود زیبایی را جایگزین میکنه!
ومن در این مدت چه تغییر!!!!!!!!!! زیبایی!!!!!!!!!! کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟