در کنار ساحل نشسته ام. تنها و به دور دستها خیره!(1)
دریا آرام است و آسمان مثل چند روز قبل نیمه ابری. هوا خوب است. نسیمی خنک میوزد.کتاب چشم پزشکی در دست دارم ولی نمیخوانم.!!!(2)صدای پرندگان چه دل انگیز !چقدر زیبایی.... لذت میبرم از این زیباییها.
کاش آنان که دوستشان دارم اینجا بودند. کاش مادرم بود وآرامش رو تجربه میکرد. میخواهم دنیای زیبای خود را با کسی قسمت کنم!
مردم در رفت وآمد هستن. دنیای اینها را زیاد نمی شناسم! زبان صحبت هم ندارم.(3)
در آنطرف عده ای ایستاده اند. میشناسمشان........... یکی را که خوب میشناسم. مثل اینکه مرا میبیند. هر از گاهی به سوی من برمیگردد و لبخندی میفرستد!
بهتر است بروم و با آنها برگردم یا لااقل با او!
نزدیک این جمع میشوم. کمی زبان قابل فهم دارند. ...ولی اینها چرا اینگونه مرا مینگرند؟؟!! پوششم متفاوت است.بعضی ها خیره با نگاهی پر از تعجب مینگرند! بعضی ها علامت سوالی در چشمانشان ظاهر میشود.(او کیست؟) بعضی ها هم زود چهره بر میگردانند .گویی اصلا مرا نمی بینند یا نمی خواهند که ببینند!
اما من هنوز لبخند زنان از کنار همه شان میگذرم. به آن یک نفر و اطرافیانش چشم دوخته ام.به آنها میرسم. وای ! من کاملا زبان اینها را میفهمم.آنها نیز! چه عالی. کنارشان مینشینم. همه لبخند میزنند. میخواهم که دنیای زیبای خود را نشانشان بدهم!
منتظر فرصتم که حرفی بزنم. اما انگار حرف زدنشان سخت است. کمی گوش میکنم . واژه ها را میشنوم اما نمی فهمم. کسی با من حرف نمیزند! به او نزدیک تر میشوم. می خواهم از زیباییها بگویم. در چشما نش نگرانی است. از من رو بر میگرداند.
دلگیر میشوم. یعنی مرا نمی بیند؟
برایش مهم نیست. که چه می خواستم بگویم؟
باز نزدیکتر میشوم.به او لبخند میزنم. با مهر بانی پاسخ میدهد. خوشحال میشوم. میخواهم بگویم بیا تا دنیایم را نشانت دهم. در چشمانش میبینم که قبلا همه را دیده است!!!
فکر میکنم پس می توانم به او نز دیکتر شوم.قدمی که بر میدارم. او با دیگران حرف میزند. حرفهایش را می فهمم. اما با من حرف نمیزند! صدایش میکنم. نگاه سردی میکند. باز به حرفایش خطاب به دیگران ادامه میدهد.
دنیای اینها و دنیای او چقدر متفاوت است. دنیای من چقدر کوچک است !!! همچون توپ تنیس در مقابل کره زمین................
.............من به دنیای او تعلق ندارم. حتی مرا راه نمیدهد. شاید من دنیای خود را ترجیح میدهم!. ...............دور میشوم. .......... هر از گاهی او لبخند میزند.
1- ساحلی مانند ساحل خزر را در نظر نگیرید.بلکه ساحلی که در کنارش جاده و موسسات علمی است و قایق های بادبانی زیادی انجا لنگر انداخته اند.گروهی هم ماهی میگیرند. اصلا ماسه در کنار آب نیست!
2-مثل همیشه!
3-من ایتالیایی بلد نیستم.