از قبل از تعطیلات عید هی زنگ زدن که ممکنه بیاد... نشون داده که میخواد بیاد...
-بابا !حالا که خیلی زوده!!!!!!!!
- خوب لابد عجله داره....
عجله چی؟..بگو اینجا هیچ خبری نیست.
حالا ما هم همش منتظر...ای انتظار بده!!! هر بار زنگ میزدیم ...چه خبر؟ نیومد؟...نه دیشب باز می خواست ولی نیومد.... ای بابا... اصلا از اولش قرار بود ۱۴ اردیبهشت بیاد ... دیر نکرده که چرا الکی انتظار و دلشوره دارین؟خلاصه که آخرش دیر کرد. ۲ روز.... دیگه روز ۱۶ام به زور آوردنش... نمیشد دیگه بمونه...
...بعد تلفن پشت تلفن که یالللاااااااااااا مشتلق؟(مشتولوغ!!!!!) عمه شدی..... تولدش مبارک!!!!
یه موجود ناز وکوچولو...آخی... تا من ببینمش ۵-۶ ماهه میشه.این داداشی رو۳ سال پیش عروسیش هم نبودم.
خوب دیگه...
مبارکه... نمی دونم چرا اون لذتی که در خاله شدن هست در عمه شدن نیست...
ممنون...
من خاله شدنم زیاد یادم نیست ولی عمه شدن خوبه.
maybe i had the honor to get a comment as tiny as a "noon". t