-
گربه!
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 09:12
امروز دلم به حال گربه های اینجا هم سوخت!تا حالا فقط به سگها دقت کرده بودم. معمولا با صاحبان (بیشتر) پیر خودشون قدم میزنند وگردنشون با ریسمان یا طنابی به دست اونهاست.وقتی دلشون میخواد که جایی .کنار سبزی و گلی وایسن یه دفعه اون ریسمانه و در نتیجه گردنشون کشیده میشه!البته این جماعت بدجوری صبورند. این پیرمردا و پیرزنها که...
-
شلمان
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 16:18
من یه شلمان دارم.(امان از این الفبای فارسی! با کسره شین تلفظ شود!) البته بگم ها خیلی با شلمان تو بامزی فرق داره. ولی خوب شلمان منه. یکی از اون موجودات جذاب خلقته. زنگ خوابش که میزنه...سریع میره تو تختخوابش .میگم مگه خوابت میاد ؟ یا فردا که تعطیله! میگه نه ..اما دیگه موقع خوابه!!! زنگ شامش میخوره! میگم مگه گشنته؟میگه...
-
رویا... خاطره...
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 09:04
از من چه می خواهید؟ دست از سرم بردارید.بگذارید نفس بکشم! آهای رویاها ! که هر شب و روز وجودم را پر میکنید.ای خاطرات خاک گرفته! بگذارید من در اکنونم نفس بکشم.زندگی. نفس... میدانم که باید باشید تا رو به جلو قدم بردارم .با شما هستم ای خیالات زیبا! میدانم باید باشید تا یادم نرود چگونه راهم را روشن کنم.ای تاریخ کوتاه من!...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 09:24
حدود یک هفته پیش بود. بعدازظهر.هوا هنوز اینقدر گرم نبود. طبق معمول شام رو زود درست کردم و اومدم نشستم سر کتاب. تازه داشتم گرم میشدم و کلمه کلمه درس رو میگذاشتم تو مغزم که تلفن زنگ زد! فکر کردم تویی که زنگ زدی با هم بریم قدم بزنیم.اما شماره تو نبود...ولی شماره آشنا بود و شناختمش.الو رو که گفتم دیدم صداش گرفته.گفت....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 15:37
بعضی وقتا بد جوری نیاز دارم که بنویسم اما نمیشه مثل دیشب...الان هم مثلا وقت استراحتمه!!!!! تو ۱۰ دقیقه ای که باید استراحت میکردم(که الان شد نیم ساعت) .غذا گذاشتم و به یه نفر زنگ زدم که نبود .بعدش هم به دو سه سایت خبری سر زدم و جواب پیغامهای الهام رو دادم .فعلا هم که اینجام... خیلی حرفا دارم .فعلا اینو بگم... من میبینم...
-
ساده
جمعه 19 خردادماه سال 1385 13:18
سادگی و یکرنگی و مهربانی و را به نشانه حماقت انسانها نگذاریم! *ساده باشیم. ساده باشیم چه در باجهء بانک چه در زیر درخت.* (سهراب)
-
بزرگ
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 12:58
بزرگ شدن و تربیت کردن کار سختیه. بعضی وقتا هم درد داره.یه موقعی بابا و مامانم بزرگم کردن و راه وچاه رو یادم دادن.اما با تغییر شرایط آدم باید خودش رو تربیت کنه.بزرگ کنه!کار سختیه ! بعضی وقتا یه گوشمالی و تنبیه هم نیازه. آی درد داره... ولی فکر کنم نتیجه اش خوب باشه. چقدر آدم موجود جالب و پیچیده ایه!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1385 14:45
یه چند سالی میشه که درست حسابی کتاب درسی نخوندم(ساده اش میشه درس نخوندم).یعنی تقریبا از انترنی به بعد.انترنی با اون کشیکها و خستگی فرصت کم بود... بعد هم که پروانه ای شدم...و حواسم پرت شد... بعد هم اینجا و بعد طرح و حالا دوباره اینجا و....خلاصه دیگه...تنبلی و... تو رو که میبینم خجالت میکشم.چند بار به من گفتی حواسم باشه...
-
حفره
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 09:02
هر روز دارم یه حفره جدید پیدا میکنم. بعضی هاشون هم که عمق نزدیک به سی سال دارن! دیشب که باز این آخریه دود کرد یاد مسافر کوچولو افتادم . که توی سیاره اش ۴ تا آتشفشان داشت.که باید هر روز دهانه آتشفشاناشو تمیز می کرد که یه هو دود نکنن.! حالا من با این همه اکتشافات پی در پی که باید همشون رو هم پر کنم و مواظب دود و آلودگی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خردادماه سال 1385 12:52
این چند روزه مشغول خونه تکونی بودم.سخته. هنوز هم تموم نشده. از دوستان جدیدم خرس و دکتر هلال جون ممنونم. خوبه خدا این امید رو از آدم نگیره. یه کار مهمی دارم که در اولین فرصت میخوام انجامش بدم... ولی هیچوقت اولین فرصت پیش نمیاد.ولی باز امید دارم که زود فرصتش بشه. و روزگار هر لحظه فرصتی را از من می گیرد. نه اشتباه...
-
انتظار!
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 12:47
-حالا خوبه بهش گفتم منو منتظر نذاری.... گفت نه زود میفرستم.نرگس گفت که یه عکس از ش گرفتم برات میفرستم. الان ۳ روزه از صبح تا شب انلاین میشینم ولی فکر کنم نرگس رو آب برده!! شایدم خواب... -اون رفیق قدیمی هم که از عید نوروز قرار چند تا فایل برام بفرسته....هفته پیش بهش زنگ زدم ...گفت سرماخورده بودم( یعنی بیشتر از یک...
-
حسابگر
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 08:58
من رشته ام ریاضی نبوده. در حد خودم دو دو تا رو بلد بودم.ولی جمع و تفریق تمام زندگیم رو پر نکرده بود... اما زندگی از من یک حسابدار ساخته...حالا همه اش یه ماشین حساب تو ذهنم میگیرم و از صبح تا شب جمع میکنم و تفریق... اما تو این دنیای حسابداری تفریق و تقسیمش بیشتره!!!!!!! دیگه آمار تمام لبخندهامو دارم. از تعداد لبخندهای...
-
معجزه...
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 07:04
هر روز به امید معجزه ای چشم باز میکنم... روز را به انتظار میگذرانم... ...و شب به امید فردا چشمان را بر هم میگزارم...امروز هم نشد ...شاید فردا... کمی تردید دارم. شاید دیگر معجزه نمیشود؟ یا شاید خود باید منشا آن باشم؟....
-
یه آدم دیگه
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 13:03
از قبل از تعطیلات عید هی زنگ زدن که ممکنه بیاد... نشون داده که میخواد بیاد... -بابا !حالا که خیلی زوده!!!!!!!! - خوب لابد عجله داره.... عجله چی؟..بگو اینجا هیچ خبری نیست. حالا ما هم همش منتظر...ای انتظار بده!!! هر بار زنگ میزدیم ...چه خبر؟ نیومد؟...نه دیشب باز می خواست ولی نیومد.... ای بابا... اصلا از اولش قرار بود ۱۴...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 07:51
نگات که میکنم...دلم هرری میریزه....نکنه تو هم به اون چیزی فکر میکنی که من!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 07:50
دیشب خواب دیدم که جواب امتحان رو دادن و من قبول نشدم............از دیروز که افراد مجاز رو اعلام کردن فکر امتحان امسال رو میکنم. به همین علت هم این خواب رو دیدم....باید تلاشم رو بیشتر کنم.به امید خدا قبول میشم. من نسیمم. اما نه نسیم همراه بارون(قابل توجه) من نسیمی هستم که بوی دریا دارم. از دریایی آرام بلند شده ام. و از...
-
گدا
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 08:40
گدایی! رو میشناسم... چندین سال است که در گوشه ای از خیابان مینشیند تا رهگذری از مقابلش رد شود و چیزی کف دستش بگذارد.اما او دستش را فقط مقابل یک رهگذر دراز میکرد.فقط نیازش را به او نشان میداد.رهگذر هر بار که به دستش مینگریست لبخندی میزد و پولی در آن میگذاشت..... چند وقت پیش دیدم که دیگر رهگذر لبخند نمی زند وپول...
-
نگاه...
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 13:18
بعضی وقتا واقعا نگاهشون رو نمی تونم تحمل کنم......مثل اونروز تو فروگاه.وقتی تو صف پیرمردو پیرزنهای آلمانی وایساده بودیم. اون خانوم چاقه که جلوی ما بود .فکر کنم ۵۶-۵۷ رو داشت!!!!با کاپشن صورتی و شلوار یک کم پررنگترو رژ و سایه صورتی.....همچین از پشت عینکش منو نگاه میکرد...فکر کردم ..اینا اگه یه مریخی میدیدن کمتر با تعجب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 07:56
وقتی میرفتیم.هنوز همه جا چهره زمستانی داشت...درختها بی برگ.زمین بی چمن.بی گل ....و هوا سرد ...... بعد از فقط دو هفته این همه تغییر شگفت انگیزه!!!!!!!!! درختان همه سبز....پر از گل های رنگی و معطر....زمین سبز .وسط سبزیها گلهای قاصدک(محشره)و زرد و سفیدو...... طبیعت چه فعالانه تغییر میکنه وزود زیبایی را جایگزین میکنه! ومن...
-
سفر
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1385 08:05
سفر مون به این شهر داره تموم میشه!جای زیبایی است. یه جورایی حیفم میاد که از اینجا میریم!هم دریاش خیلی آرومه. هم اون پارکش.هم ساحلش.فانوس دریاییش.غارشو که نگو....... اینجا جون میده برای درس خوندن! منظورم از نظر آروم بودنشه زیر این درختای جلوی geust house.!!!!!!!!! البته اگه فکرهای عجیب غریب اجازه بدن!!!!!!!!!!...
-
ناسیونالیست!!!!!!!!
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 08:18
قبلا وقتی از کسی می شنیدم که در مورد ایران پرستی و عشق به وطن و اینها حرف میزد! ته دلم میگفتم همه اش حرفه!!! خودمم فکر میکردم که دوری از خانواده ودوستان و اینا.....دلم رو یاد ایران میاندازه.ولی حالا من هم یک ناسیونالیست شدم و به خود ایران فکر میکنم. چند روز پیش که رفته بودیم این دور و بر کمی راه بریم. راه رو گم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1385 15:02
بعضی وقتها ! میدانم کاری درست است .ولی انجامش نمی دهم. بعضی وقتها ! میدانم کاری اشتباه است .ولی انجامش میدهم! بعضی وقتها ! میدانم چیزی درست است و انجامش نمی دهم ولی تذکر دیگران در آن مورد را هم نمی پذیرم! بعضی وقتها! کودک درونم(این اصطلاح رو از جایی شنیدم! ولی واقعا احساسش کردم.) که ایستاده و با لجبازی مرا مینگرد ومن...
-
سرمایه
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 18:24
سرمایه عظیمی دارم! شفاف و زیبا. دیدم و شنیدهم هر که سرمایه ای دارد در صدد افزایش آن بر می آید. تجارتی راه انداختم. تا از دارایی خود هدیه کنم! و بر مقدارش بیافزایم. با گرفتن هدیه!!!!!!! مشتری اش را زود یافتم. جنس مرغوب مشتری دارد!! برای جلب رضایت مشتری گاه اشانتین هدیه کردم. بدون درخواست افزایش سرمایه! گاهی هم چوب حراج...
-
دنیا
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1385 08:44
در کنار ساحل نشسته ام. تنها و به دور دستها خیره!(1) دریا آرام است و آسمان مثل چند روز قبل نیمه ابری. هوا خوب است. نسیمی خنک میوزد.کتاب چشم پزشکی در دست دارم ولی نمیخوانم.!!!(2)صدای پرندگان چه دل انگیز !چقدر زیبایی.... لذت میبرم از این زیباییها. کاش آنان که دوستشان دارم اینجا بودند. کاش مادرم بود وآرامش رو تجربه میکرد....
-
و خدایی که در این نزدیکی است............
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 11:12
.... روزگارم بد نیست تکه نانی دارم.خرده هوشی. سر سوزن ذوقی. مادری دارم بهتر از برگ درخت. دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکی است...... لای این شب بوها. پای آن کاج بلند. روی آگاهی آب. روی قانون گیاه. من مسلمانم . قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه. مهرم نور دشت سجاده من ...در نمازم جریان دارد ماه . جریان دارد...
-
دوستان!!!!!!!!
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 08:20
من نمیدونم دوستان!!!!!!!!! همه اینطوریند؟ یا آدم که بزرگ میشه گرفتار میشه و زندگی و هزار مشکل و.... من خسته شدم از این همه بی معرفتی!!!!!!!!!! هر روز دو سه بار MAIL هام رو چک میکنم.ولی هیچ کدوم از این بی معرفتها سراغی از من نمیگیرن. تلفن رو که توقع ندارم. شب عید برای همشون کارت پستال فرستادم. اما هیچ کدوم حتی یه تبریک...
-
اینرسی!!!
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1385 16:28
چند روز قبل اینجا خبرهایی بود! ببخشید منظورم از اینجا ....اینجا نیست.آخه من چند روز قبل اینجا!!!!ا نبودم. چقدر اینجا اینجا..............کردم. بابا منظورم آلمانه!! عید EASTER (فارسی اش میشه عید پاک) بود.البته آلمانیها میگن ostern.من تازه فهمیدم که این عید را به عنوان سالگرد عروج حضرت مسیح جشن میگیرن. تاریخ دقیقش معلوم...
-
بازم.....
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 17:58
بارها برات نوشتم ولی هیچوقت ندادم که بخونی.این یکی رو هم شاید نخونی!!! الان که مینویسم.نه هر وقت که یادت می افتم قلبم فشرده میشه.خیلی دلم برات تنگ شده. همه عادت کردن که از بی وفایی و جور یار شکوه کنن.ولی من دوستت دارم. من خیلی بدم ولی تو رو دوست دارم.تو رو خیلی اذیت میکنم. ولی دوستت دارم. غر غر میکنم. ولی دوستت دارم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 09:23
خیلی مسخره اس که آدم جایی برای نوشتن درست کنه و هیچوقت نتونه حرفش و بنویسه. من سالها قبل مینوشتم.تمام خلوتم رو.اما از زمانی که کسی رو تو خلوتم راه دادم دیگه ننوشتم. نمیدونم شاید فکر میکردم حالا که یک نفر رو دارم نیازی به نوشتن ندارم! شاید هم فکر میکردم نکنه او نوشته هام رو بخونه و یه فکر هایی در مورد من بکنه! (چیزی که...
-
برای بوم نقش خود کرببلا رو آفرید
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1384 10:07
خدا اراده کرده بود که عشقو نقاشی کنه می خواست به زخم عاشقا بازم نمک پاشی کنه برای بوم نقش خود کرببلا رو آفرید با قلموی قدرتش یه نقش دلربا کشید اول نقاشی زدش نقشی به رنگ شور و شین اول از همه کشید رو نیزه ها سر حسین برا نماد دلبری صورت اکبر و کشید نشون اوج بی کسی گلوی اصغر و کشید نقشی زدش به بوم خود ز اوج غربت نبی به...